loading...
شعر طنز
علیرضا بازدید : 75 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (0)

یکی از بزرگان به شکلی تمیز

شنیدم که چسبید عمری به میز!

چو گیسویِ مه‌طلعتانِ «طراز»

مدیریت و عمر او شد دراز

به هنگام نزعش ز خویشان کسی

برآن میز زد زور بیجا بسی

نشد کَنده میز از برِ  محتضر

مگر شد از آن محتضر را خبر

بزد شیشۀ قرص را  بر سرش

که میزش نگردد جدا از برش

همه در عجب چون پس از مرگ نیز

نداد از کف خویش دامان میز

نگو میز بر کس ندارد وفا

تو بنگر وفاداری میز را

شده میّت و میز با هم کفن

در این کار حیران شده  گورکن

جدا کردنش چون نه مقدور شد

به همراه آن میز در گور شد!

سعید سلیمانپور

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان.من قصد دارم در این سایت به جمع آوری اشعار طنز از شاعران معاصر بپردازمو امیدوارم که شما نیز از ما حمایت کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا عملکرد این وبلاگ را می پسندید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 46
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 367
  • بازدید کلی : 5,557
  • کدهای اختصاصی

    كد موسيقي براي وبلاگ

    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا

    کد آمارگیر

    تماس با ما
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    کد جست و جوی گوگل پرتال جامع فرهنگی اطلاع رسانی راسخون