loading...
شعر طنز
علیرضا بازدید : 67 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (2)

در تن خسته و دلمردۀ من جان ،هدیه!
شام تاریک مرا چون مه تابان ،هدیه!

همچو بلبل به نوا آمدم از عشق رخش
باغ آمال مرا سنبل و ریحان ،هدیه!

«پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت»
روز مادر بدهد تا که به مامان ،هدیه!

هدیه خوب است که همسایه به همسایه دهد
من به همسایه دهم «شاعر» و «چوگان» ،هدیه!

مُهرۀ مارش اگر نیست چسان ظرف سه‌سوت
مِهر خود را فکنَد در دل انسان ،هدیه! 

من به کارایی او یکسره ایمان دارم
چه کسی گفته که غارتگر ایمان،هدیه!

به یکی «کارت» که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشد از مردم نادان ،«هدیه»!

«کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت»
مگر آن‌وقت که دادیم به ایشان ،هدیه!

پول چایی که ندادیم ولیکن دادیم
استکان-نعلبکی،قوری و فنجان ،هدیه!

آشنا چون به قوانین اداری باشد
در ادارات کند مشکلم آسان ،هدیه!

نه فقط بهر مدیران و معاونهاشان
گاه دادم به نظافتچی و دربان ،هدیه!

آنچه اصل است بدانید فقط قانون است
لیک تکمیل‌گرش-در حد امکان- هدیه!

هم از اینسو به همه هدیه، فراوان دادیم
هم از آنسوی گرفتیم فراوان ،هدیه!

ظاهرِ ساده ولی باطنِ خاصی دارد
داخل «کارت» چه زیبا شده پنهان ،«هدیه»!

ناگهان خنده‌زنان می‌پرد از «کارت» برون
سورپریزی شود از بهر مدیران ،«هدیه»!

ردّ احسان نتوان کرد زمانی که کسی
بدهد بهر تو از بابت احسان ،هدیه!

چونکه با رشوۀ ملعون کَمکی همشکل است
گاه در محکمه کلاً شده کتمان ،هدیه!

تو به اشخاص، بُنِ البسه دادی هدیه            
داده قاضی به تو پیژامۀ زندان،هدیه(!)
*
بس عجب نیست گر امشب سخنم شیرین است
که در این شعر و غزل شد شکرافشان ،هدیه

سعیید سلیمانپور

علیرضا بازدید : 76 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (0)

یکی از بزرگان به شکلی تمیز

شنیدم که چسبید عمری به میز!

چو گیسویِ مه‌طلعتانِ «طراز»

مدیریت و عمر او شد دراز

به هنگام نزعش ز خویشان کسی

برآن میز زد زور بیجا بسی

نشد کَنده میز از برِ  محتضر

مگر شد از آن محتضر را خبر

بزد شیشۀ قرص را  بر سرش

که میزش نگردد جدا از برش

همه در عجب چون پس از مرگ نیز

نداد از کف خویش دامان میز

نگو میز بر کس ندارد وفا

تو بنگر وفاداری میز را

شده میّت و میز با هم کفن

در این کار حیران شده  گورکن

جدا کردنش چون نه مقدور شد

به همراه آن میز در گور شد!

سعید سلیمانپور

 

علیرضا بازدید : 66 جمعه 19 مهر 1392 نظرات (0)

مد شده چیزی به نام عشق و حال

باهمین قلیان و مقداری زغال

طعم تنباکوش سیب و پرتقال

درکنارش  قوری و چایی نبات

قل قلاتن قل قلاتن قل قلات

هر کجا جمعیم ،قلیانی به پا

دور آن  نوبت بگیرانش ولا

ازپزشک و شاعر و استاد تا

تیپ هایی مثل اصغر گنده لات

قل قلاتن قل قلاتن قل قلات

پک زدن یعنی همان پمپاژ سم

توی این حلقوم و نای و در شکم

این کجایش عشق و حال است ای ببم

قلبت آخر می زند یک روز قاط

قل قلاتن قل قلاتن قل قلات

یاد از آن روزی که بودی همچو گل

هیکلت مامانی و خیلی تپل

از چه رو حالا شدی اینجور شل

علتش  این است ای جانم فدات

قل قلاتن قل قلاتن قل قلات

ای که هی پک می زنی آن هم خفن

می روی از دست، کمتر پک بزن

واقعا خیلی خطر ناکه حسن

نیست چیز مثبتی در این بساط

قل قلاتن قل قلاتن قل قلات

مش رجب بدجور قلیان می کشید

عاقبت با سرفه ای خیلی شدید

  پیش مردم بند تنبانش برید

  آبرویش رفت پای نعشه جات

 قل قلاتن قل قلاتن قل قلات

مصطفی مشایخی

علیرضا بازدید : 59 جمعه 19 مهر 1392 نظرات (0)

«باز باران با ترانه
می‌خورد بر بام خانه»
در دلم از یاد باران
می‌کشد آتش زبانه

یادم آرد فصل باران
تلخی پاییز پیشین
آتش و نفت و بخاری
مدرسه، آبادی شین

کودکانی چست و چابک
مثل آهوی گریزان
در کلاس درس محبوس
پشت میله مثل زندان

می‌شنیدند از بخاری
«داستانهای نهانی»
از لبان سرخ شعله
«رازهای زندگانی»

نفت چون شمشیر بران
زخم می‌زد قلبها را
آتش دیوانه غران
پرلهیب و بی‌مدارا

«باز باران با ترانه
می‌خورد بر بام خانه»
در دلم از یاد باران
می‌کشد آتش زبانه

ای وزیر تازه‌ای که
اهل تدبیر و امیدی
تا نسوزد باز نسلی
نقشه‌ای آیا کشیدی؟

تا نباشد زور و تنبیه
توی یک مدرسّه روزی
تا نباشد فصل پاییز
فصل استعدادسوزی

«بشنو از من کودک من»
مدرسه گرم است و روشن
سوختم من تویش اما
بهتر از این می‌‌شه حتما

 

مهدی استاد احمد

 

علیرضا بازدید : 72 جمعه 19 مهر 1392 نظرات (0)

«بکوشید و خوبی به کار آورید»

نکوشید خیطی به بار آورید!

الا ظالمان جهان، از چه روی

بر این خلق ایران فشار آورید؟!

چو  از هسته گوییم و نیروی آن

سخن را سوی انفجار آورید!

چرا در میان سخنهایتان

دروغی چنین شاخدار آورید!

علوم جهان را که گفته عمو،

مُحِقّ‌اید در انحصار آورید؟!

به هرجا که دیدید نفعی کلان

هجومی چنان لاشخوار آورید!

چو مستید از کبر، دیگر چرا

سر سفره زآن «زهرمار» آورید(!)

فروشی نباشد حق ای ظالمان!

هر آنقدر پوند و دلار آورید!

ز تحریم‌تان عزم ما نشکند

کجا رخنه در این حصار آورید!

بر این گلّه گر فکر گرگی کنید

بسی بُز – از  این رهگذار- آورید(!)

 

*

سیاست دگر بس  بوَد، دوستان!

دلم را خبر از نگار آورید!

دماغم از این بوی بد پر شده‌ست

مرا شمّه‌ای عطر یار آورید!

غم و غصّه خوردن چو شغلیست سخت

برایم دو تا دستیار آورید!

دلم شد خراب از نگاهی و کار

شد از دست،تعمیرکار آورید!

پی باقلا بار کردن سپس

ز کوی نگارم حِمار آورید!

ز بهر خسارت چکی پرملاط(!)

از آن ماه سرمایه‌دار آورید!

ز شعرم سپس خنده‌ای روحبخش

به روی لب  روزگار آورید!

بخوانید این طنز را و در آن –

«چو دیدید سرما، بهار آورید.»(!)

 

سعید سلیمان پور

علیرضا بازدید : 76 جمعه 19 مهر 1392 نظرات (0)

همين جا ما جدالي مختصر با «اوباما» كرديم                  و شايد خاطر خوانندگان باشد، چرا كرديم

سخن گفتيم از طبلي كه دائم روش مي‌كوبيد        به سهم خويش از اين بابت هياهو بي‌صدا كرديم

كسي كه صاحب نوبل شده، از جنگ مي‌گويد؟!       بسي لعنت به جنگ و نوبل و اين چيزها كرديم!

و فرموديم آن نوبل بخورد تو سرش، بلكه                   بفهمد ما چرا شاكي شده، غوغا به پا كرديم

ولي اين هفته خوشبختانه اوضاع جهان قدري                شده طبق پسند و آرزوهايي كه ما كرديم

تصور مي‌كنم شعر مرا خوانده است اوباما                         خجالت برده از آن رازها كه برملا كرديم

پذيرايي نمود از دلبر صاحب كليد ما                                   كه با امّيد ايشان را روانة امريكا كرديم

زده زنگي به «روحاني» و گفته آنچه مي‌داني          از اين موضوع خوشحاليم و مقداري صفا كرديم

لهذا اكثر مردم از اين اوضاع خرسندند                      و از خوشحالي مردم، كمي شكر و دعا كرديم

در استقبال «روحاني» ز هر طيفي بگويي بود           رصد در اين ميان يك عده «دانشجونما» كرديم

همين عده كه مي‌گويند «خودجوشند» يا «خودسر»       به ما گفتند: مي‌آيي؟ وليكن ما ابا كرديم!!

يكي در آن وسط پرواز داده لنگه كفشش را              و ما هم كاملا خودجوش در آن كفش پا كرديم

توجه داشته باشيد استقبال اينگونه                                براي ما كه دنيا را به لبخند آشنا كرديم

شديدا افت دارد ضمنا اين را مي‌كند روشن                      اگرچه اهل تدبيريم، در اينجا خطا كرديم

اگر خودجوش يا خودسر، چنين كرديم بد كرديم                     غلط كرديم اگر رفتارهاي نابجا كرديم

گذشت ايام هوچي بازي و گردن كلفتي‌ها                     و ما در نطفه محكوم اين روال ناروا كرديم

ضرورت دارد امروزه همه ايران شود يكدل              همان طوري كه در اين سال‌ها نشو و نما كرديم

جهان غرب فهميده كه از تحريم اين ملت                نگردد عايدش چيزي؛ دري گر بست، وا كرديم!

به سعي و كوشش زحمت‌كشان تحريم را خنثي          نموديم و در اين مشكل توكل بر خدا كرديم

كنون كه غرب كوتاه آمده، خوب است در داخل          شود تقدير از آن كس كه در حقش جفا كرديم

اگر امروزه ايران است اندر موضع عزّت                   نبايد گفت: «هر چيزي اگر خوب است ما كرديم

وگر بد بوده پيش از اين، يقينا ديگران كردند»          چرا؟! چون اين چنين برخورد يعني كه ريا كرديم!

نمي‌گوييم آن چيزي كه از ما بر نمي‌آيد                         و اجرا مي‌كنيم آن وعده‌ها كه ادعا كرديم

نه در انكار هولوكاست كوشيديم چون بعضي                نه ديداري عبث با كومور و چاد و غنا كرديم

ظريف و هوشمندانه سخن گفتيم با دنيا                    اگر هم نرمشي كرديم در واقع به جا كرديم

مرد رند

 

علیرضا بازدید : 78 جمعه 19 مهر 1392 نظرات (0)

 

خـــرکی گفت  بــا هنرمنـدی

قطع شد بیمه ی تو ، می خندی؟

نکند ای تو مفت تر از  مــن

پوستت  شد  کلفت تر از مــن؟

گر مرا کاه و یونجه قطع شود

سر ارباب  نــــذر  نطع شود

ور مرا قطع جو کند اربـــاب

بار او را می افکنم در   آب

می زنم جفتکی به چانه ی  او

که شود گم مسیر خانه ی   او

آنچنانش بر افکنم  بنیـــاد

که کند رَبّ و ربّ خود را  یاد

نکند ای رفیــق دلشـــــادم

خر تویی و من آدمیـــــزادم؟

گر تو از هفت دولــت آزادی

پس چرا زیــر دولتی   زادی؟

تو به تدبیر و با امید خوشی

یا به یک دسته ی کلید  خوشی

من به خر غلت خویش خشنــودم

اوّل و آخــــرش خری  بــودم

چشم  شهلای من کســـی بندیـد

که شود کـــور زآب مرواریـد

آدمیــــزاد مجمع الامــراض!

گر شوی خـــر رها کنی اغراض

خــــر اگر می شدی ملال نبود

و غــــرور تو پایـمال نبود

شاد بودی چو ما و خوش بودی

همه بی اعتنـــا به هش بودی

ای خوشا من که عرّ وتیز کنـم

چون تو کی روی بر مجیز کنم؟

دیگرانی که چون تو می مویند

در شگفتم که از چه می گویند:

وعده ها داده و خــرم کردند

از کلاهی کـــه بر سرم کردند

خر نه همچون شما فریب خـورد

جو به یکسو نهاده سیب خـورد

گفت صاحب هنر به او ای خــر

سرزنشها مکن مـــرا دیـــگر

هر چه ما می کنیم بی تقصیـر

همه زامّید هست و از تدبیــر

بر تو حسرت همی برم که خری

شاد و سرحال تر ز هر بشـری

ای خوش آن آدمی که در گیتی

اوّل اخر بـــود در ِ پیتــی

کبک نامد که همچو زاغ  رود

کرّه خر آمـــد و الاغ   رود

هی هنرمند گفت و هی نالیـد

گوش خر را گرفته  می مالید

آنقدر گفت تا که رفت ازدست

نرّه خر چشم و چانه اش رابست

تلفن کرد بعد با اورژانــس

که هنرمند آدمی بــدشانــس

رخت بربسته از جهان اینجـا

رفته در جمع مردگان  اینجا

با خود آرید نعش کش فـوری

که نماند زمین همین طـوری

ببریدش به سوی گـــورستان

آدرس : قطعه ی هنــرمندان

بسپارید در دل لحــــــدش

که نگندد چو میوه ای جسدش

نرّه خر چون پیام خود راداد

با دلی تنگ و خـاطری ناشاد

هنر مرد مــرده را بستــود

ضرطه ای دادوجای خود بغنود

 

عباس خوش عمل کاشانی

علیرضا بازدید : 62 جمعه 19 مهر 1392 نظرات (0)

پاييزان...!

هوا سرد است!
به روى بينى‏ام از سقف منزل مى‏چكد باران،
زمين يخ، دست يخ، پا يخ، كمر يخ، سينه يخ، دل يخ
غلط كردم اگر هنگام گرما "اوخ و اَخ" كردم
خدايا!
پاك، يخ كردم!
   
×××
 
چراغى دارم اى ياران
كه هر سالى در اين ايام بارانى
زمن چيزى عجايب‏ناك و هشت الهفت! مى‏خواهد
چراغم، "نفت" مى‏خواهد!
چراغى مانده از اجداد من باقى
- الا يا ايها الساقى! -
دمش سرد است و آهش گرم
اما حيف، خاموش است!
 
 ×××

الا اى مرد نفتى، مرد روغنمال چركين جامه، در بگشا
!
منم، من! مرد سرما خورده بى‏حال
منم، من! مرد هالوى كوپن‏دار مشنگ بيخودى خوشحال!
نباشد بشكه‏ات خالى، زبانم لال!
 
 ×××

هوا سرد است و جانسوز است

يكى مى‏گفت:
"روز اول هر سال
نوروز است
- و گرما مى‏رسد از راه..."
صد و سى روز و اندى مانده تا نوروز
صد و سى روز طاقت سوز
به فكر نفت بايد بود - از امروز!
 
 ×××

على از من كتاب و كيف مى‏خواهد

حسن كفش و ثريا دامن و مهرى جهاز و اصغرى قاقا!
زنم از من لباس پشمى و زربفت مى‏خواهد
در اين احوال وانفسا
چراغم نفت مى‏خواهد!
 
 ×××

ستايش باد خياطان ايران را

كه ارزانى به ما بيچارگان كردند
تنبان را
مربا، لوله قورى، صنوبر، طبل تو خالى
الك، دفتر، سماور، اشك!
يعنى كشك!
خداوندا!
دلم، غمگين و لرزان است و پر درد است
وزير نفت و بنزينا!
هوا سرد است!

 

علیرضا بازدید : 65 جمعه 05 مهر 1392 نظرات (0)


باز ظــــهر آمد و ما سیب زمینی
  داریم

بر بری با دو سه تا سیب زمینی  داریــم

ازهمان وقت که مرغ از سر این سفره پرید

جای آن تخم طلا سیب زمینی داریم

من که کلا کپـــــی  سیب زمیــنی شده ام

بس که هر روز غـذا  سیب زمینی داریم

می روم  دوش بگیـــرم که زنم می گوید

مصطفی زود در آ سیــــب زمینی داریم

از سر مِهــر دو تا مشت به در می کوبد

که کجایی دِ  بیا سیب زمیـــــــنی داریم

راه و بی راه، صـــدا می زند آیا مُردی

سفره را چیـــده ام آ سیب زمینی داریم

جیغ او در همه ی جمجمه ام می پیچد

که غدا یخ شده هان سیب زمینی داریم

جمعه یک سر به رفیقم زدم و وقتی که

پاشدم، گفت کجا سیب زمیـــــنی داریـم

خانه ی عمه  که بودیم  تعارف می کرد

که بمانــــید شما، سیـــب زمیــنی داریم

باجناقم افه می آمد و می گفت که ما

تخم مرغ و کره با سیب زمینی  داریم

دخترم گفت که من قیمه پلو می خواهم

علتش چیست ؟ چرا سیب زمینی داریم

گفتم  ای دخترکم برهه ی ما حساس است

تا چنین است لذا سیب زمینی داریم

حرف از آینده ی خوبی است ولی تا آن وقت

ما فقط اشکنه یا سیب زمینی داریم

مصطفی مشایخی

 

علیرضا بازدید : 378 جمعه 05 مهر 1392 نظرات (0)

کو راه فرار اقتصادی                    از زیر فشار اقتصادی

یک گردن خرد و خسته دارم             با این همه بار اقتصادی

در بدو جوانی از من زار                 در رفته زوار اقتصادی

فریاد ز قبض و قسط و موجر           دل! ای لت و پار اقتصادی

تا قبض رسد به دستمَ، انگار              نیشم زده مار اقتصادی!

تنها نه منم چنین گرفتار                  خیل است خمار اقتصادی

از پیر و جوانمان در آورد                    اقساط دمار اقتصادی

این زندگی دو روزه ما را                  آویخت به دار اقتصادی

اهل ادب و هنر همیشه                     ماند به حصار اقتصادی

ماندم که چه بی بخارهایی                  دارند بخار اقتصادی

ای مطرب عشق، عشق کافی است           بنواز سه تار اقتصادی!

بیکار نمان، بیا و بگذار                            ما را سر کار اقتصادی

با وعده بیا که کرده عادت                       گوشم به شعار اقتصادی

یارب چه شد آن هزار میلیارد                  در گرد و غبار اقتصادی؟!

به به که فلک چه ماستهایی                      دارد به تغار اقتصادی

عرض ادب و سلام داریم                        ای یکه سوار اقتصادی!

مثل زن حامله عزیزان                              دارند ویار اقتصادی

در مکتب روزگار خواندم                             درس بسیار اقتصادی

بابای کسی که آب و نان داد                             او دارد انار اقتصادی

در نزد خدا فقط مساوی است                        دارا و ندار اقتصادی

حتی شده عشق و عاشقی هم                    یک جور قمار اقتصادی

کافی است جناب ترک میرزا...                   این داد و هوار اقتصادی!

مهدی دانش

 

علیرضا بازدید : 37 جمعه 05 مهر 1392 نظرات (0)

به زمین و زمان بدهكاریم
هم به این، هم به آن بدهكاریم

به رضا قهوه‌چى كه ریزد چاى
دو عدد استكان بدهكاریم

به على ساربان كه معروف است
شتر كاروان بدهكاریم

شاخى از شاخهاى دیو سفید
به یل سیستان بدهكاریم

مثل فرخ لقا كه دارد خال
به امیرارسلان بدهكاریم

نیست ما را ستارهاى، اى دوست
كه به هفت آسمان بدهكاریم

مبلغى هم به بانك كارگران
شعبه طالقان بدهكاریم

این دوتا دیگ را و قالى را
به فلان و فلان بدهكاریم

دو عدد برگ خشك و خالى هم
ما به فصل خزان بدهكاریم

هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهكاریم!

به مجلات هفتگى، چندین
مطلب و داستان بدهكاریم

قلك بچه‌ها به یغما رفت
ما به این كودكان بدهكاریم

مبلغى هم كرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهكاریم

عمران صلاحی

علیرضا بازدید : 41 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

وقتی که موضوع خنده‌داری نیست
وقتی روی هیچ‌کسی فشاری نیست

وقتی تابستونه و گرمه هوا
توی هیچ مدرسه‌ای بخاری نیست

وقتی پاییزِ گذشته رفته و
صحبت از وعده‌های بهاری نیست

وقتی نزدیکه زمستون برسه
ولی سوز و سرما اضطراری نیست

وقتی چارهزارتومن چیزی به جز
دو برابرِ دو تا هزاری نیست

وقتی صد تا سِنت، حتی یه‌قّرون
بیشتر از یه ‌دونه یک‌دلاری نیست

وقتی باجناق برای باجناق
چیزی غیر جاری واسه جاری نیست

وقتی چه‌چه قناری بی‌گمان
چه‌چهِ چیزی به‌جز قناری نیست

وقتی که آلبومای علیرضا
مال هیشکی غیر افتخاری نیست

وقتی که هر کسی که کاری داره
می‌دونه دروغه اینکه کاری نیست

وقتی اون که توی حزب توسعه‌س
همزمان
  تو حزب پایداری نیست

وقتی که ملکایی که تجاری‌اَن
نمی‌تونی بگی که تجاری نیست

وقتی اونقد همه پول در میارن
که اگر بخوای تو دربیاری نیست

وقتی اونقد شده خدمت که دیگه
جایی که تو خدمتی بزاری نیست

وقتی که چیزی رو که می‌شه شمرد
مطمئنا چیز بیشماری نیست

وقتی که عروسی که بله می‌گه
منظورش چیزی به‌غیر آری نیست

وقتی هرجا که نباشه گیر و دار
مطمئنا اونجا گیر و داری نیست

وقتی اینقد همه‌چی منطقیه
وقتی که هیچ‌ چیز خنده‌داری نیست

باز آدم ممکنه خنده‌ش بگیره
خندیدن یه امر اختیاری نیست

مهدی استاد احمد

 

علیرضا بازدید : 68 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

آثار نظم و نثر مرا بعدِ مرگ   من

بیکارها  به  دفتر آموزه می نهند

خرمهره های دکّه ی طبعی علیل   را

درگنجه چون زمرّدو فیروزه می نهند

هر قطعه ای که اشتلمش بود بیشتـر

رندانه در حواشی ارجوزه  می نهند

در خانواده عائله آن را چو چاشنی

در لابلای  خنده ی هر روزه می نهند

در پرسه ی شبانه ی خود بهرسدّ جوع

سگهای نابکار بر آن پوزه می نهند

القصّه کتره های روانسود بنده  را

در موزه گر نشدبه درِکوزه می نهند

عباس خوش عمل کاشانی

 

علیرضا بازدید : 47 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

قرن‌ها پيش توي جابلقا                  مي‌شد اغلب سر اتول دعوا

هيچ خطي نداشت قانوني                    يا روال درست و درموني

مد نبود هيچ تاكسي‌متري              درعوض بحث بود و بي‌مهري

داشت راننده از مسافر پاك                  دم به ساعت توقع ادراك

كه: چنين و چنان نكن مشدي    شيشه را امتحان نكن مشدي!

شيشه‌ بالابري كه مي‌بيني        هست يك شيء لوكس و تزئيني

گر به آن ور رويد هي با زور               زرت آن زود مي‌شود قمصور

صندلي‌ها اگر كه آنتيك است             از كرامات اين ترافيك است

پس سر جدتان در اين ماشين           در ترافيك بي‌خطر باشين!

تيغ بر سطح صندلي نزنيد                      ابر آن را ز داخلش نكنيد

غير از اين‌ها كه گفته آمد، باز           پشت هم قصه مي‌نمود آغاز

كه: گرفتارم و چنان و چنين              يا سر «مهر» رفته‌ام به اوين!

هم دم‌بخت، گل به‌سر دارم              هم قد و نيم  قد پسر دارم

خرج و دخلم نمي‌شود ميزان           مي‌شود هي سبيلم آويزان

خرج تعمير گاردان و دينام            پشت هم چاله‌هاي ناهنگام...

 

الغرض، زين قبيل خواهش بيش     داشت راننده از مسافر خويش

گريه زاري شخص راننده                   خاصه راننده‌هاي يك‌دنده

ختم مي‌شد به نرخ خون پدر              نرخ يك كورس راه زود‌گذر!

گر مسافر صبور بود و غني                   فبها در جوامع مدني،

ور كم انصاف بود و بدبرخورد    مي‌شد آخر ميانشان زد و خورد...

 

شكر ايزد كه اين مصيبت‌ها                   بوده توي بلاد جابلقا!

ما نداريم مشكل از اين باب       هست چون كار ما ز روی حساب

نه كسي اهل حقه و بامبول        نه كسي چانه مي‌زند سر پول

تاكسي‌متر حاضر و روشن            توي گرما: كولر، تو سرما: فن

شيشه بالابرا: اتوماتيك               درب صندوق عقب: پنوماتيك

زندگي‌ها: مسالمت آميز            هركس از حق‌خوري كند پرهيز

 

چون به تدبير «تاكسي‌راني»                  شد سرآمد برند ايراني

شد نكو فكر و گفته و رفتار                      «وقنا ربنا عذاب النار»

مرد رند

 

 

 

علیرضا بازدید : 54 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

هست پست و مقام، خواب و خيال

اندر اين روزگار قحط رجال
اين مديران كه صاحب كلهند

به تو پست معاونت ندهند
نرسد هر كسي به حد نصاب

دارد اين پست ها حساب كتاب 
بايد البته بود بايسته

وانگهي كاردان و شايسته 
با مدير آشنا، به ضرس يقين

اهل يك فرقه ای، مضاف بر اين 
مدتی پيشتر، گرفته ژتون

نام فاميلی اش دهان پر كن
نيست در انتخاب آدم پاك

ابدا مدرك و سواد، ملاك 
بعد سالی كه پايه
 اش شد سفت

می شود دكترا براش گرفت 
شصت تا دستيار خواهد داشت

به تخصص چه كار خواهد داشت 
پست
 هاي كليدی مرسوم

هست مخصوص عده ای معلوم 
بعضا اين پست
 ها كه مرغوب است

می شود جابه جا و دست به دست 
ليكن اين پست
 ها، به شكل عجيب

نرسد مطلقا به غير و غريب
مثل ما را فرا نمي
 خوانند

چون ز ما بهتران فراوانند
آن كه رم زين رسوم نغز كند

بايد اصلا فرار مغز كند!

ابوالفضل زرویی

 

علیرضا بازدید : 67 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

خیال می کنم این بغض ناگهان شعر است

همین یقین فروخفته در گمان شعر است

 

همین که اشک مرا و تو را درآورده است

همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است

 

همین که می رود از دست شهر، دست به دست

همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است

 

چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی

که هم زمان غمِ نان، شعر و بوی نان، شعر است

 

تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد

همین که می چکد از چشم آسمان شعر است

 

از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است

بهار نه، به نظر می رسد خزان شعر است

 

به گوشه گوشه ی شهرم نوشته ام بیتی

تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است

 

خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه ی من

زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است...

سعید بیابانکی

 

 

علیرضا بازدید : 65 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

شنیدستم که استادی کهنسال

جوان دانشجویی را کرد دنبال

از آن سان دختران بد حجابی

که آدم را کند گمره حسابی

به فکر افتاد بنماید صوابی

کره برگیرد از آب گلابی

بر او باب هدایت برگشاید

به سبک خویش ارشادش نماید

به گیر انداخت وی را در کناری

به دام انداختش پشت چناری:

"سلام ای دختر باهوش و دانا

به چشم خواهری بسیار زیبا

نه اهل بخیه ام بنده نه هیزم

حجابت را رعایت کن عزیزم

به واقع حیف این زیبا رخت نیست؟

از جنبه به تو من می دهم بیست

چرا با این جوانان می پری تو؟

نیایی پیش من خیلی خری تو!

عزیزم نیستند این بچه ها مال

که دود از کنده برخیزد به هر حال

تو را تا بنده دیدم حال کردم

سپس تا این مکان دنبال کردم

زن و فرزند را از یاد بردم

به عمر قبلی ام افسوس خوردم

بیا محرم شویم آری، قَبِلتُ؟

نمایم صیغه ای جاری، قَبِلتُ؟

چودختر دید حرف عشق و بخت است

بفهمید اینکه کرم از این درخت است

بدو گفتا پلنگی یا که شیری

نمی خواهی شما گازم بگیری؟

برو ای عاشق پر روی ناشی

خری گم کرده ام شاید تو باشی!

تواستادی ولی بی پول هستی

نداری ثروت و مجهول هستی

ندارد کار تو آینده، دارد؟

تقاضایت عزیزم خنده دارد

درست است اینکه ایمانت ضعیف است

ولی شاگردتان ذاتش عفیف است

تو باید بر جوانان باشی الگو

برو از پیش چشمم می دهی بو!

بزد بر کله او لنگه کفشی

کشید از عمق جان جیغ بنفشی

به واقع ضرب شست او خفن بود

نبود او دختر، آری شیرزن بود

به خاک افتاد استاد نظر باز

و دختر شادوخندان کرد پرواز!

چه خوش گفته است عمران صلاحی

-که بارد نور بر قبرش الهی-:

"بلی شیر است و خیلی دیر زاید

ولی وقتی بزاید شیر زاید

عباس احمدی

 

 

علیرضا بازدید : 31 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

تا به دکّان تو بنهادم پای

طبع‌ من در طرب آمد، مشدی!

بهر تبریک به ما نسیه بده!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

ای تو فخر و شرفِ  بقّالی!

چون بهشت است دکانِ عالی!

ای که توپی ز لحاظ مالی

شاعری دلشده ، جیبش خالی -

از برای طلب آمد،مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

دوش دیدم که سر کوی شما

شعر خواندم ز گل روی شما

از خَمِ سِبلَت و ابروی شما!

بعد بهر صله از سوی شما-

نیم کیلو رطب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

لطف کن خواب مرا کن تعبیر

من نخواهم صله بهر تقدیر

نسیه ما را بده و سفته بگیر!

که ز فقر این دلِ رنجورِ حقیر -

سخت در تاب و تب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

تا که اشعار مرا  بشنفتی

گفتی: «احسنت عمو،گل گفتی!»

بحث نسیه چو رسید آشفتی

ذرّه‌ای  کشک ندادی مفتی

از تو ما را عجب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

شخص مسئول چه انگاشت مرا؟

«لوح» در خانه  بینباشت مرا!

حاصلی کو ز  نکوداشت مرا؟

کاش می‌داد کمی چاشت مرا!

غصّۀ نانِ شب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

سعید سلیمان پور

 

 

علیرضا بازدید : 36 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

تازگی ها موسیقی بس بی در و پیکر شده

می توان با هر صدایی هر نواری را شنید

هرکه صبح از عمه اش رنجید شب خواننده شد!

عمه  فردا از  برادرزاده  کاری را شنید

موسیقی جای غذای روح شد سوهان روح

بس که گوشم هر صدای ناگواری را شنید

می توان از یک جوان جای صدایی پرنشاط

ناله و نفرین و اشک و آه و زاری را شنید

می توان با نام یک سبک جدید موسیقی

حرفهای زشت و بعضا" آبداری را شنید!

با صدایی انکرالاصوات و اشعاری سخیف

ناله  دردآور  مرد  خماری  را  شنید

ریتمها را تازگیها با چه سازی می زنند؟

آدمی گویا صدای چرخ گاری را شنید!

با چنین اوضاع مخ نسل جوان گردد تیلیت!

می توان زودا صدای انفجاری را شنید!

ای جوانان تا به کی باید به نام سبک نو

وز وز بی مایه هر بی بخاری را شنید؟

شد پدیده بهر ما هر یاوه ای آمد زغرب

می توان کم کم صدای زخم کاری را شنید

صبحدم «دانش» ز عرفان و هنر سر مست بود

خوش به حالش «عطر مهر» افتخاری را شنید.

مهدی دانش

 

علیرضا بازدید : 79 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

توی قصابی گوشت عمرا گرونه
شنیدی که بگن اصلا گرونه؟
خریدم گوشت با یارانه، اما
می‌خوام سرخش کنم روغن گرونه
***

برای روغن خیلی قلیلی
سر سفره دلم قیلی و ویلی
برای سرخ کردن نیست روغن
برای سرخ کردن هست سیلی
***

گران شد پیش از اینها نرخ بنزین
گران شد پیش از اینها گاز مایع
گرانی هم کلاسی داشت اما
گران شد روغن مایع، چه ضایع
***

اگه ظرف غذامون غیر چربه
اگه خورده دوباره سفره ضربه
نخوابون شرق تو گوشم عزیزم
تمام مشکلا تقصیر غربه
***

تمام مشکلا از غربه بازم
تدارک دیده دشمن حربه بازم
شگفت‌انگیزه که روغن گرون شد
ولی بعضی زبونا چربه بازم
***

خدایا شکر مجنون زن ندارد
و لیلی شوهری چون من ندارد
خدایا شکر این آشی که پختند
به رویش یک وجب روغن ندارد

مهدی استاد احمد

 

علیرضا بازدید : 54 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

ملّت ما دشمن غدّار می‌خواهد چکار؟

دوستان هستند، استکبار می‌خواهد چکار؟

با نبوغ خود، جهانی را مدیریت کنیم

بودجه و برنامه و آمار می‌خواهد چکار؟

وضع ما از کلّ موجودات عالم بهتر است

این حقیقت، سنجش افکار می‌خواهد چکار؟

«آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست»

قحط انسان است، آدمخوار می‌خواهد چکار؟

چاپلوسی و تملّق هر که داند، روزگار

روزی‌اش را می‌رساند، کار می‌خواهد چکار؟

عشق هم مثل تو بی برنامه وارد می‌شود

عاشقی کردن، ادا اطوار می‌خواهد چکار؟

با سر زلف تو می‌باید که اعدامش کنند

این دل یاغی، طناب دار می‌خواهد چکار؟

«تا توانی دل به دست آور» اگرچه گفته‌اند

آدم عاقل، دل بسیار می‌خواهد چکار؟

خادمان واقعی! خدمت به ما کمتر کنید

گربهء ما بیست خدمتگار می‌خواهد چکار؟!

ابن محمود

 

علیرضا بازدید : 39 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

مشدي حسن، مرد سياسي شدي

اهل اصول ديپلماسي شدي

سيورساتت شده بحث و تفسير

نقل و نباتت شده بحث و تفسير

با تقي و امير و سام و خسرو

تو تاكسي و تو ايستگاه مترو

تو هركجا آدم زنده‌اي هست

يا محفل كسل‌كننده‌اي هست

بد به حفاظت و حراست مي‌گي

لم مي‌دي و نقل سياست مي‌گي

سياست خارجه و داخله

حكومت مدينه فاضله

نظم نوين و چالش رواندا

مخالفان دولت اوگاندا

روابط جديد مصر و سودان

كناره‌گيري اميرعمان

نرفته‌اي هنوز تا ورامين

كنايه مي‌زني به چين و ماچين

با چشم بسته، تير درمي‌كني

توهر چي اظهارنظر مي‌كني

از مد و سايز كفش آلن‌دلون

تا به گشادي شكاف ازن

هرچي كه چشمت ديد و خواست،‌مي‌شي

يه روز «چپ»، يه روز «راست» مي‌شي

يه روز فكر جنگ با جهاني

يه روز اهل بحث و گفتماني

عينهو رنگ چشم آبجي اقدس

حزب و گروه تو نشد مشخص!

***

نوكر مشتي‌هاي لوطي‌صفت

مخلص آدمهاي بامعرفت

جون به فداي مردم صميمي

معرفت عتيقه و قديمي

قديمترها قاتله هم‌صفت داشت

دزد سرگردنه معرفت داشت

دزده، زنها رو وارسي نمي‌كرد

نگاه به ناموس كسي نمي‌كرد

راحتي مردم اهميت داشت

آدم تو شهر و كوچه امنيت داشت

نبود واسه نيل به اين مقاصد

اداره اماكن و مفاسد

نه عامل تجاوز و مباشر

نه بوق بوق و چشمك و فلاشر

نه پارتی نه دختر فراري

نه دادگاه و عقد اضطراري

نه ارتباط «ميم  شين» و اصغر

نه امر معروف و نه نهي منكر

تو شهري كه خلاف، شصت فرمه

قدم‌زدن، خودش يه جور جرمه

شاكي بشي، مي‌ري معطل مي‌شي

متهم رديف اول مي‌شي

خلاصه قصه اون قدر درامه

كه «ايدز» پيش دردمون زكامه!

****

قربون گرمابه و عشق و حالش

قربون دلاكه و مشت و مالش

اوستا بيا، اخم و اداتو عشقه

كيسه و ليف و سنگ ‌پاتو عشقه

اوستاي دلاكي و مردكاري

يه چيز مي‌گم، مي‌خوام كه «نه» نياري

كيسه به دست و پاي عالم بكش

يه‌ريزه سفت و سخت و محكم بكش

كيسه بكش تموم سينه‌ها رو

ببر با كيسه، بغض‌و كينه‌ها رو

مرزا نشون خوف و ترس و لرزه

كيسه بكش روهرچي خط و مرزه

چرا سياهه رنگ بي‌گناها؟

يه كاري كن سفيد بشن سياها

حرمت ناخدا پرستا بره

پينه پيشوني و دستا بره

عالمو از تلخي دردا بشور

غصه رو از چهره مردا بشور

دشمني و نفرت و جنگو پاك كن

اسلحه و توپ و تفنگو پاك‌كن

از رو زمين تا آسمون هفتم

كيسه بكش رو دود آه مردم

وفا نكرده دست بي‌وفامون

يه عمره جز خطا، نرفته پامون

كيسه به دست بي‌وفامون بكش

يه خورده سنگ ‌پا به پامون بكش

كيسه بكش به حال واحوال‌مون

به صفحه نامه اعمال مون

اگر كه راست كارته، چاكريم

وگرنه اصلاً ول‌مون كن بريم

****

قصه ما، قصهُ سوز و سازه

عزيزم اين رشته سرش درازه

خوب، مث پر يا پوچ يا طاق و جفت

اين جوريام نيست كه بشه جلدي گفت

بس كه زياده شرح جزئياتش

يه ماه ميشه صرف مقدماتش

دوست اياغي واسه‌مون نمونده

دل و دماغي واسه‌مون نمونده

وگرنه نقلش كه ملالي نبود

بابت «چيز» شم خيالي نبود

شكرخدا، خرجي نداره گفتن

چي بهتر از گفتن و گل شنفتن

يه نوبت اين ورا صفا بيارين

قدم رو تخم چشم ما بذارين

دوساعت اين جا بمونين چي مي‌شه؟

يه شب رو بد بگذرونين، چي‌مي‌شه؟

بد كه مركب نمي‌شه، عزيزم

يه‌شب كه صدشب نمي‌شه، عزيزم

نم نداره شهري كه شط نداره

ديكته ننوشته غلط نداره

كنايه زيرلبي نباشه

خدمت‌تون بي‌ادبي نباشه

خداگواهه نقل دريوزه نيست

نقل تعارفات هر روزه نيست

تو دل ما، اگرچه تنگنا هست

براي هركي توش بشينه، جا هست

تو هم بيا تو قلب ما صفا كن

برا خودت يه گوشه دست و پاكن

خداكنه حاجت تون رواشه

دست به خاكستر مي‌زنين، طلا شه

****

دنيا عجيب و بي‌دروپيكره

بپا كه شصت پات‌تو چشمت نره

عروسكا عاشق پولت مي‌‌شن

دولا بشي سوار كولت مي‌شن

طالب عشق موندگاري عزيز

يه عمره بي‌خود سركاري عزيز

تو صحبت و حرف و كلوم عاشقن

اينا فقط تا لب بوم عاشقن

حتي اگر يه روزي پاش بيفته

اين قدشم جون تو حرف مفته

تب كني اينا كه بهت ور مي‌رن

هركدوم از يك‌طرفي درمي‌رن

الان عزيز جون و نور چشمي

دو روز ديگه، چه كشكي و چه پشمي؟

يخت نگيره، باطلت مي‌كنن

اينا كه چسبيدن، ولت مي‌كنن

جون تو هيچ چي بارشون نيست عمو

وفا مفا توكارشون نيست عمو

اگر بيفتي توي چاله چوله

اينا مي‌رن اتل متل‌توتوله

تا عسلي اينام برات زنبورن

به فوت مي‌آن به باد مي‌رن اينجورن

****

دوباره كار طنزمون به غم خورد

يه دفعه حالم از خودم به هم خورد

چقدر آه و ناله و دريغا

چقدر بدنوشتن از رفيقا

گلايه مثل آدماي ابله

اونم به اين تلخي و بي‌خودي... اه

بساطمون عين برنج شفته است

يكي دو روزه حالمون گرفته است

يكي يه چيزي گفت و مام گرفتيم

رومون سيا، حال شمام گرفتيم

جسارتاً شعرم اگه غمين بود

به قول خواجه خاطرم حزين بود

دعا كنين كه حالمون خوب بشه

تا شعرمون يه ريزه مرغوب بشه

                                                                                                                                                                                                                                                                         ابوالفضل زرویی

علیرضا بازدید : 44 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

حالا چند ماه ديگه رفتى،مگه چطو ميشه؟!
يكى جات مياد اونم يه چيزى مثل تو ميشه

امّا نه،پاشو كه تو اتاق كارش مى ذاره
با يه دستور تو اتاق هر چيه فورى نو ميشه

حق داره،خسته ميشه!همين يه دستور مى دونى...
خيلى يه! پس مى ره روى صندليش ولو ميشه!

قوم خويشاش با يه خبر از توى يك كميسيون
هر چى كه ريال دارن فردا همه ش يورو ميشه

اولش دون ميكارن ، همينكه رفتن روى كار
هر چى باشه سر راهشون همه ش درو ميشه

توى اين مملكت از قديم همينجورى بوده
چيزى طورى نميشه ، وقتى ميشه يهو ميشه

مبتداش ، خيلى مهم نيست چى بوده شام شبش
تو خبر شام شبش يه لقمه نون جو ميشه

اين كه بد نيست كه به يمن قدمش هر كى مياد
حتى آبدارچى هاشم ماشيناشون موسو ميشه

بى دليل نيست كه تموم ميزاشون كشو داره
هر كسى چيزى ميشه از تو همين كشو ميشه

خداييش...خيلى كار سختى يه حتى اين كشو
وقتى كه ، روزى هزار دفعه عقب جلو ميشه!

آخه اين چه حقى يه تو دنيا چند نفر دارن؟!
هر چى ملت ها مى گن با رأى شون وتو ميشه

هر جا كه برو بيا باشه درش تخته ميشه
هر جا هم تخته بوده جاى بيا برو ميشه!

يه الو كافيه...هر چى دوست دارن عوض بشه
آدمم كه مى شنوه دلش پر از الو ميشه

مردم بيچاره هم گاهى خوشن به اين چيزا
اوباما جايى سخنرانى داره كه هو ميشه

اينجورى پيش بره برمى گرده آدم توى غار
پوشش پيش و پسش دوباره برگ مو ميشه

اگه مردم نخوانت ، بالا برى...پايين مياى
حواست باشه!بگم؟!بذار نگم چطو ميشه!


ناصر فیض

علیرضا بازدید : 34 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

بازیگر محبوب دل تو بودم

یادآور «رابرت دنیرو»بودم

خود خالق سبک و شیوه‌ای نو بودم

هرچند فقط«رهگذر 2»
 (۱) بودم!!

*

مامانی گفت یک سوپر استارم!

بابایی گفت آکتری قهّارم!

کی چشم به سیمرغ بلورین دارم

امسال پی جایزه‌ی
  اسکارم!

*

فانوس خیال بنده را نفت آمد

شد کوچه ی ذهن من پر از رفت-آمد!

این موکب استاد "فری فینچر"(!) ماست

ره باز کنید دوستان! "هفت" (
۲) آمد!

*

 

دارد روی سن  حال و هوایی ویژه

بازیگر ما، ناز و ادایی ویژه

این گونه و بینی و لب اینگونه نبود

دست تو درست، جلوه های ویژه!

سعید سلیمان پور ارومی

............................

(۱):اشاره به نقشهای فرعی و گذری در فیلمنامه  ها!


(۲)فیلم معروف "دیوید فینچر" که نامش را از برنامه"فریدون جیرانی" اقتباس نموده است!

 

علیرضا بازدید : 49 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

در کنار حریم یک اتوبان

توی تهران دو کاج روئیدند

مردم البته از گرفتاری

کاج‌ها را به کُل نمی‌دیدند

 

روزی از روزهای پاییزی

حکم تعریض آمد از بالا

راه افتاد شخص پیمانکار

شب که بودند خلق در لالا!

 

یکی از کاج‌ها به ایشان گفت:

لطف خود را به بنده شامل کن

چند تا سَرو آنطرف تر هست

ما دو را جون مادرت ول کن!

 

گفت با طعنه مجری پرو‍ژه

کاج بی ریشه از تو بیزارم

از منابعْ طبیعی استان

بنده شخصا" مجوزم دارم

 

سرو چون این شنید گفت: این کاج

به سبیل باباش خندیده‌ست

بنده فامیل حاجی‌ام، ضمنا"

ریشه هایم پر از مونوکسید است!

 

مجری طرح دید اینطوری

کار تعریض جاده ممکن نیست

گشت عازم مهندس ناظر

تا ببیند که عیب کار از چیست

 

شهریاران شبانه با سرعت

راه تکرار بر خطر بستند

سرو و کاج و چنار را یکجا

با لودِر تکه تکه بشکستند

عباس احمدی

 

 

علیرضا بازدید : 81 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

رستم پی تو به راه رفته/ خان‌ها همه اشتباه رفته
بیژن! عقبت به چاه رفته/ با تو گاگارین به ماه رفته
رویای تو در دل پریشم /محبوب دلم دویست و شیشم

آکنده ز منطق ارسطو/ تودوزی تو پر پرستو
ای ظاهر تو چراغ جادو/ چون که دمِ در بده، بیا تو
امروز که بنده در آفیشم/ محبوب دلم دویست و شیشم

 

ای رفته به قله‌ی دماوند!/ ای بر تو نگاه کوه الوند!
ای داده ژکوند بر تو لبخند!/ من می‌خرمت فقط بگو چند؟
ای وای که با تو من چی می‌شم/ محبوب دلم دویست و شیشم

 

ای ناز چراغ و پاک شیشه!/ از دوری تو دلم پریشه
بهتر ز تو در جهان نمی‌شه/ ای عمر گارانتییت همیشه!
یک عمر تو بسته‌ای به ریشم/ محبوب دلم دویست و شیشم

 

ای کشته‌ی تو خود اوناسیس!/ از هجر تو دیده‌ها همه خیس
گر قافیه شد غلط بگو «هیس»/ چون نمره‌ی تو دهد دلم بیس
من تا به ابد تو را سریشم/ محبوب دلم دویست و شیشم

 

ای جان پسر! شنو تو این را/ این در فن خودرو آخرین را
تیک آف مزن تو این چنین را/ ویراژ مده تو نازنین را
از کار تو سخت دل پریشم/ محبوب دلم دویست وشیشم

 

قربان قد و قر و غمیشت/ جانم به فدای قوم و خویشت
مُردم ز نگاه پر ز نیشت/ هر روز من آمدم به پیشت
امروز خودت بیا به پیشم/ محبوب دلم دویست و شیشم

 

تا آخر عمر یار من باش/ هر روز فقط کنار من باش
براقی روی تار من باش/ خواهی تو بیا سوار من باش
با دست خودت بزن پولیشم / محبوب دلم دویست و شیشم

 

ای شاخه نبات شعر حافظ!/ سربی و بژ و سیاه و قرمز!
در قلب تمام خلق نافذ! / در آخر کار در پرانتز!
با تو؛ نه به فکر جان خویشم(محبوب دلم دویست و شیشم)

 

نادر ختایی

علیرضا بازدید : 58 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

اگر امروز تو با مرغ  پریدی مردی

دور ماهیچه اگر خط نکشیدی مردی

یک پفک از سربازار خـریدن ساده است

هر زمان رفتی  و آجیل خریدی مردی

گذرت چون که به یک میوه فروشی افتاد

اگر انگشت تحیر نگزیدی مـردی

تخم مرغی  اگر امروز خریدی و  در این

سفره یک کاسه پراز اشکنه دیدی مردی

روزگاری سر هر سفره  کبابی بوده است

طعم  آن را اگر امروز چشیدی مردی

اگر امروز به هر شکل   توانستی   که

بخری  پیرهن و  کفش  جدیدی  مـردی

بی زن و بچه لمیدن که هنر نیست اگر

با زن و بچه همینجور لمیدی مـرد ی

تا زنت گفت بدو مرغ  و کمی لپه بخر

تو اگر ثانیه ای دیر دویدی مردی

یا که هر وقت به او از مـرض بی پولی

گفتی  و یک متلک  هم  نشنیدی  مردی

چندجین بچه که تولید کنی،مردی نیست

اگر امروز به یک بچه رسیــدی  مردی

زندگی بار گرانی است ،کمرمی شکنــد

زیر این بار اگـر بد نخمیدی مردی

مصطفی مشایخی

 

علیرضا بازدید : 46 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

پنج روزی گذشت و دولت تو

هیچ‌کاری نکرد، روحانی!

آبی از دولت تو گرم نشد

شد دلم از تو سرد، روحانی!

*

فکر و تدبیر تو گرانی را

همه دیدیم که مهار نکرد!

طیّ این  چند سال هم نکند-

آنکه در چند روز کار نکرد!

*

مشکل اشتغال حل نشده‌ست

وعده‌هایت چه شد؟ چه می‌گویی؟

نکند اوفتاده از جیبت

گم شده  آن کلید جادویی!

*

آنهمه وعده شد فراموشت

چون که از رای ما شدی پیروز؟

حل نشد مشکلات کشور،هیچ-

رمضان هم که تازه شد سی‌روز!

*

با دو تا بُردِ ورزشی، یا شیخ!

آنزمان خلق شد نمک‌گیرت!

حال تحریم‌ها اضافه شده‌ست

خوش‌قدم، مرحبا به تاثیرت!

*

تازه سطحِ توقّعاتِ همه

از تو بالا نبود،پایین بود!

تبِ «مُچّکریم» یادت هست؟

پاسخ آن تشکّرات این بود؟!

*

اعتدالت عجب وزیرانی

برگزید و  معرفی فرمود!

برو ای‌شیخ، بچّه گول نزن!

مثلاً این فراجناحی بود؟!

*

خب اگر بود، نام بنده چه شد؟

من مگر معتدل نمی‌باشم؟

غیرِ ده ماه در تمامی سال

شاعری مستقل نمی‌باشم؟!

*

دل من پنج روزه خون شد و  سوخت

بهر این سوخته پُماد کجاست؟

آه...سرخورده گشته‌ام یا رب!

دولت احمدی‌نژاد کجاست؟!

سعید  سلیمان پور

 

علیرضا بازدید : 77 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیست

کار هست اما برای مردم بیکار نیست!

آن مدیر چند شغله زحمتش را می کشد

پس مشو پاپیچ کار و فکر کن انگار نیست

راز الافی ز مسئولی وزین، جویا شدم

گفت: این جز فتنه عمّال استکبار نیست

گفت: شغلت چیست؟ بی خود هی چرا نق می زنی؟

گفتمش غیر از فروش تخمه و سیگار نیست

گفت: داری شغل  والایی خدا را شکر کن

مثل سعدی در نظامیّه تو را ادرار نیست!

وضع ما در شغل از خیلی ممالک بهتر است

تو برو تا گینه، می بینی همین مقدار نیست

هرکسی بیکار باشد عارف و آزاده است

نزد سالک، شاغل و بیکار، خود معیار نیست

نیم ساعت کار هم یک شغل می گردد حساب

اشتغال آقا نماز جعفر طیّار نیست

گفتمش: بر طبق آمارت تماما" شاغلیم

گفت: البته، نمی خواهی برو اجبار نیست

دیدم انگاری سرم را شیره می مالد به حرف

ظاهرا" بیکار بودن زشت و ناهنجار نیست

گفتمش: از سر کلاهم را چرا برداشتی؟

"گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست"!

عباس احمدی

 

علیرضا بازدید : 38 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

خُب ، ميگن درست ميشه-منم ميگم- چرا نشه!
قديمام درست ميشد، پس واسه چى حالا نشه؟!

تو عزاى ما بياين، عروسى مون پيش كشتون
منم از خدا ميخوام عروسى تون عزا نشه

اگه آبادى رو دوست دارين ، حواستون باشه
كسى از جايى اومد، رفيق كدخدا نشه !

تا به جايى مى رسن خدا رو از ياد مى برن
هر كى معتبر ميشه بشه ، ولى گدا نشه!

يه خونه ت دو تا بشه خوبه ! ولى به شرطى كه
جلوى هر كس و ناكس كمرت دو تا نشه

اگه خواست اينجورى شه،بذار خونه ت طورى باشه
كه اگه يه مهمونم داشتى تو خونه جا نشه!

دعواى تو خونه رو تو خونه فيصله ش بدين
خوبه اسرار آدم تو كوچه بر ملا نشه

نذا غم سرت خراب شه ! بمونى رو دستمون
مثل مستأجر بد كه از تو خونه پا نشه

گليم بخت آدم خيلى بايد سفيد باشه
بره تو بشكه ى قير اما جايى ش سيا نشه

زخمو هر جور و به هر جا كه دلت ميخواد بزن
زخمه رو امّا يه جور بزن يه وقت غنا نشه!

پشت عينك خطا خدارو بهتر ميشه ديد
داورى كشكه اگه توى زمين خطا نشه

نميدونم اين خوبه براى آدم يا بده؟!
كه زنش تا آخر عمرم ازش جدا نشه!

خيلى ها زن ميگيرن اما يه روز طلاق ميدن
مگه آدم ميشه كه دچار اشتبا نشه؟!

به جاى پسر بگو اژدها، اصلاً بگو مار
واسه دست پدرش وقتى پسر عصا نشه

بعضى از شاعرا تو قطار به دنيا اومدن
كاش كه بعد از اين ديگه شاعرى زا به را نشه!

خب منم شاعرم، اما از همون اول كار
نمى خواستم به كسى بگم،يه وقت ريا نشه!

شعر ما پا توى كفش هيچ كسى نمى كنه
تا زمانى كه كسى موى دماغ ما نشه

اگه چيزى هم نوشتيم ، نگرونيم هميشه
ما كه هيچ... يه وقت كسى مزاحم شما نشه

ناصر فیض

علیرضا بازدید : 42 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

اي لبت مثل خنده ات نمكين
جان شيرين من، حسام
 الدين
هر مقامي فوائدي دارد
مشورت هم قواعدي دارد
خاصه چون گاه گاه و دير به دير
مشورت خواهد از تو شخص مدير
يعني آن وقتها كه سفت و قشنگ
سر شخص رئيس، خورده به سنگ
در سئوالات چندمجهولی
مانده در گل، چهارچنگولي
(مشكلي گر از اين قبيل نداشت
مشورت خواستن دليل نداشت)
سرزنش كردنش كرامت نيست
وقت سركوفت يا ملامت نيست
گر كني در مصيبتش تشريك
مي
 شوي بيشتر به او نزديك
ابتدا صحبت از اداره بكن
محض يادآوري، اشاره بكن
كه شما ناخداي توفانيد
اوستاد مهار بحرانيد
فتنه
 ها ديده ايد از اين بدتر
چه كسي از شما سرآمدتر؟
بگذارش چنين به مكر و دغل
چند تا هندوانه زير بغل
هرچه خواهي به
 هم بدوز و ببر
باورش مي
 شود، تو غصه نخور
بعد از آن هم به او بگو: «فعلاً
فرصتي مرحمت كنيد كه من
روي موضوع، خوب فكر كنم
آنچه ديدم صلاح، ذكر كنم

ابوالفضل زرویی

 

علیرضا بازدید : 50 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

 

دانلود کتاب صدای پای عزرائیل



نویسنده :  ابوالقاسم حالت                                                                                                                                                                                                  صدای پای عزرائیل

ناشر :  پارس بوک

زبان کتاب :  پارسی

تعداد صفحه :  ۲۷۸

قالب کتاب : PDF

حجم فایل : ۴,۴۸۰ کیلوبایت

توضیحات : ابوالقاسم حالت شاعر، مترجم و محقق توانای معاصر در سال ۱۲۹۸ در تهران به دنیا آمد. وی پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و تا زمان بازنشستگی در خدمت این سازمان بود. ابوالقاسم حالت در جوانی به فراگیری زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسه پرداخت و از سال ۱۳۱۴ ه. ش به شعر و شاعری روی آورد و به سرایش شعر در قالب کهن و تذکره‌نویسی همت گماشت. دیوان حالت که مشتمل بر قطعات ادبی، مثنوی‌ها، قصاید، غزلیات و رباعیات است، خود نمایانگر عمق دانش ادبی این محقق است. وی از سال ۱۳۱۷ همکاری خود را با مجله معروف فکاهی توفیق آغاز کرد و بحر طویل‌های خود را با امضای هدهد میرزا و اشعارش را با اسامی مستعار خروس لاری، شوخ، فاضل ماب و ابوالعینک به چاپ می‌رساند. حالت در آن سال‌ها با نشریات امید، تهران مصور و پیام ایرانی نیز همکاری داشت و ملک‌الشعرا بهار او را به کنگره نویسندگان ایران دعوت نمود. حالت در زمینه موسیقی اصیل ایرانی نیز فعالیت داشت و سراینده نخستین سرود جمهوری اسلامی بود. وی پس از انقلاب اسلامی نیز علیرغم کهولت سن مدت زمانی نسبتاً طولانی با مجله گل آقا همکاری کرد. از ابوالقاسم حالت آثار ادبی و فرهنگی فراوانی در زمینه‌های طنز، شعر، ادبیات و ترجمه باقی مانده‌است. وی در سوم آبان سال ۱۳۷۱ بر اثر سکته قلبی درگذشت. این کتاب در سال ۱۳۵۷ چاپ و منتشر شده بود.

برای دانلود این کتاب بر روی این لینک کلیک کنید .

علیرضا بازدید : 47 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

تو که ید بیضا نداری

عصای موسی نداری

کلیدتم زنگ زده

مث آدم جنگ زده

چرا اون همه وعده دادی به مردم؟

وعده سر جعده* دادی به مردم؟

با وزرای جورواجور

رفتی مجلس رفتی حضور

گفتی که کارکشته ن اینا

هفتادوهفت پشته ن اینا

آدمای پیر و پاتال آوردی

مش نعمت و میرزا ماشال آوردی

دولت تدبیر و امید

سرمونو با پنبه برید

آب پاکی رو دس همه

ریخته بدون واهمه

دولت تدبیر و امیدت این بود؟

نکنه که صادرات ملک چین بود؟

مشدی حسن مرد صبور

امید نمی خواهیم به زور

تلاش بی فایده نکن

سرمه نکش به چشم کور

تو سفره مون حرف جای نون گذاشتی

عجب کلاهی سرمون گذاشتی!

بالاها رفتیم ماس نبود

یک دونه حرف راس نبود

پائینا همه ش دوغ دوغ دوغ

وعده ها همه ش دروغ دروغ

قصه ی ما به سر رسید هاپیشته!

نوبت دمب خر رسید هاپیشته!

عباس خوش عمل کاشانی

 

علیرضا بازدید : 69 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

هست پست و مقام، خواب و خيال

اندر اين روزگار قحط رجال
اين مديران كه صاحب كلهند

به تو پست معاونت ندهند
نرسد هر كسي به حد نصاب

دارد اين پست ها حساب كتاب 
بايد البته بود بايسته

وانگهي كاردان و شايسته 
با مدير آشنا، به ضرس يقين

اهل يك فرقه ای، مضاف بر اين 
مدتی پيشتر، گرفته ژتون

نام فاميلی اش دهان پر كن
نيست در انتخاب آدم پاك

ابدا مدرك و سواد، ملاك 
بعد سالی كه پايه
 اش شد سفت

می شود دكترا براش گرفت 
شصت تا دستيار خواهد داشت

به تخصص چه كار خواهد داشت 
پست
 هاي كليدی مرسوم

هست مخصوص عده ای معلوم 
بعضا اين پست
 ها كه مرغوب است

می شود جابه جا و دست به دست 
ليكن اين پست
 ها، به شكل عجيب

نرسد مطلقا به غير و غريب
مثل ما را فرا نمي
 خوانند

چون ز ما بهتران فراوانند
آن كه رم زين رسوم نغز كند

بايد اصلا فرار مغز كند!

ابوالفضل زرویی نصرآباد

 

علیرضا بازدید : 40 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

بیا آینه با تو صحبت کنم

غم و غصه را با تو قسمت کنم

زنم گفته باید که همواره در

مسیری که او خواست، حرکت کنم

اجازه ندارم فقط یک ناهار...

پدر مادر خویش دعوت کنم

پس از ازدواج آرزو داشتم...

که لبخند او را زیارت کنم

چنان مهر او سکه دارد زیاد...

که می ترسم از او شکایت کنم

زنم دائماً طعنه ام می زند...

که با باجناقم رقابت کنم

مگر ظرف شستن اجازه دهد...

که یک ثانیه استراحت کنم

بمیرم دگر زن نخواهم گرفت...

اگر بار دیگر ولادت کنم

اگر جان او را بگیرد خدا

محال است دیگر حماقت کنم

من از زن ذلیلان سخن گفته ام

که خون در دل این جماعت کنم!

اشکان صمصام

 

علیرضا بازدید : 65 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

«دل مي‌رود ز دستم»، مشتي! بساز ما را               گو زودتر بيارند سالاد و پيتزا را

كش‌لقمه را بگو تا با سُس كنند همراه         زيرا «كچاب» سازد خوشمزه هر غذا را

آنقدر گشنه‌ام كه يكضرب مي‌توانم                     تمساح‌وش ببلعم شش تا لازانيا را

فرقي نمي‌نمايد، پيتزاي گوشت با مرغ     وقتي گرسنه باشي نان است سنگ خارا

هر پيتزاي سفتي چون موم مي‌شود نرم             وقتي كه باز بيند دندان آسيا را

خيلي گرسنه هستم، لطفا بگو بجنبند               همراه چيپس آرند نوشابة سيا را

اينجا كه من نشستم گويا لُژ است، چونكه          مي‌بينم آن طرف‌تر افراد با صفا را

در ميز روبه‌رويم زوجي جوان نشستند               ردّ و بدل نمايند دل‌ها و قلوه‌ها را

بايد به سمت ديگر چشمان خود بدوزم             زيرا كه خوش ندارم رگبار ناسزا را!

يك بچّه آن طرف‌ كرد انگشت در دماغش          گويا هدف گرفته چشمان اژدها را

با اژدهاي فرضي گرم نبرد سختي است       غافل كه كور كرده از باقي اشتها را

از ميز پشت آمد ناگه صداي ناجور                چرخي زدم ببينم سرمنشاء صدا را

ديدم كه نرّه غولي چپ چپ كند نگاهم          لاجرعه خورده انگار يارو كوكاكولا را

يك سوي بوي عطر و يك سوي بوي بچّه          آكنده‌اند با بو از شش طرف هوا را

ديگر نمي‌توانم در اين مكان بمانم           كشتند اين جماعت با فعل خويش ما را 

اوضاع توي لُژ را گفتم به گارسون، گفت:         گر تو نمي‌پسندي، تغيير ده فضا را

اي فست‌فود بفروش! فِس‌فِس نكن كه مُرديم  لطفي بكن به ما وسرعت بده به كارا

امّا نه آنچنان كه شاكي شود سرآشپز        زيرا كه مي‌تواند مفلس كند شما را

رمز موّفقيّت در فست فود اين است                  با مشتري مروّت، با آشپز مدارا

مرد    رند                                           

علیرضا بازدید : 31 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

هدیه میومد واسه جبهه ها

از بم و اصفهان وشوش و ازنا

همیشه بهترینا مال ما بود

هدیه که روش یه  عالمه دعا بود

قلک یک بچه اهل سمنان

لباس پشمی زنای کرمان

گردوی مشهد و انار کاشمر

خرمای بم ، اصل گلاب قمصر

اما یه روز یه اتفاق ساده

مارو کشید به رمل پشت جاده

یه حاجی بازاری شر و شیطون

ازاون جماعت که بودن فراوون

روغنای ریخته رو نذر ما کرد

کمپوتارو تخص توی بچه ها کرد

تاریخ کنسروا گذشته بد جور

خورده بودیم من و حمید و منصور

یا نه تموم بچه های لشکر

خورده بودن از اون چیزای محشر!

همه مریض و زرد و بد حال شدیم

گلاب به روتون همه اسهال شدیم

اونم تو اون شبای سرد جنوب

تو صف بودیم گروهی لنگ غروب

تانصف شب هی می زدیم به خاکریز

قیافه ها گرفته مثل پاییز

خسته همه ، تو دست و پا حس نبود

اون روزا هم عصر او آر اس نبود

ما بودیم و چارتا توالت یه ایل

بیابون و خیابون ، از این قبیل

تازه می رفتی با چی زحمت به کار

که داش میاورد روی مغزت فشار

تا می رسید به اصل قصه گم بود

صحبت تبخیر شراب و خم بود

فک می کنم منصور اکبری بود

یا نه محمد صنوبری بود

گفته بود این بادیه و رد میشه

نگفته بود خیلی واسش بد میشه

هم توی سنگر زده بود به اون در

خلاصه محشر شده بود تو سنگر

منو صدا زد : پاشو قاسم داداش

خراب شدم . طفلی میلرزید صداش

زرد و نزار و خسته و اسیر بود

واسه کار امدادی خیلی دیر بود

گرفتیمش  تا لب شط گشوندیم

تا اونجا هم واسش رجز می خوندیم

لباس گرمشو گذاشتیم اونجا

تا باشه تو خلوت و سرما تنها

رفیقمون ماهی تنگ آبی

خوابمونم گرفته بود حسابی

وقتی که بد شانسی میاد سراغت

خاموش میشه تو تاریکی چراغت !

در حالی که لشکرو خواب می بره

لباس دوست مارو آب میبره

لباس نداره، خسته، سرما خورده

مونده تو آب تا دو هزار شمرده

تاریک بوده ظلمت شام آخر !

پا میشه و میگه می رم تو سنگر

وقتی که بد شانسی میاد سراغت

خاموش میشه تو تاریکی چراغت !

کنار ما که دفتر یگان بود

سنگر فرمانده پادگان بود

خلاصه اشتباهی رفت تو سنگر

محشری شد خلاصه شام آخر

رفیق ما از غم و غصه خیس شد

قصه با کلی خنده راس و ریس شد

چه روزایی چه آدمای پاکی

چه غصه های ناب و خنده ناکی

قاسم رفیعا

 

علیرضا بازدید : 51 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

 

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

 

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بُوَد با شما کلید

 

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

 

" از اتفاق های درون اتاق ها "

" دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید "

 

"در ها همیشه مسئله دارند " جالب است!

از راه قفل رابطه دارند با کلید

 

هرگز گشودن در بسته گناه نیست

وقتی که آفریده برایش خدا کلید

 

تا بوده،بوده یک تنه مشکل تراش،قفل

تا بوده،بوده یک سره مشکل گشا ٬ کلید

 

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش

حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید

 

گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد

باید که اندکی بشود جا به جا،کلید

 

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد

قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید

 

گاهی که در به سعی خودش باز می شود

یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید

 

این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!

حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

 

آدم برای کار مهم، گاه لازم است

از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

 

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است

حتی درون قفلش ، ندارد صدا،کلید

 

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد

بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید

 

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست

یعنی بدون قفل ندارد بقا ٬ کلید

 

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق

کی می شدند این همه درگیر با کلید

 

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را

آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید

 

هرگز جدا نمی کند آن قفل را زخویش

وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

 

هر قفل با کلید خودش باز می شود

دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

 

مشکل گشودن است و گره باز کردن است

کارش همیشه هست در این راستا کلید

 

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش

هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

 

وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست

بردن درون مسئله تا انتها، کلید

 

یا، نه ! کلید مسئله دارد، بدون شک

از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

 

وقتی کلید می شکند در درون قفل

از در بلند می شود آواز واکلید!

 

با این شکستن است که یکباره می کند

در راه قفل جان خودش را فدا،کلید

 

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام!

باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید

 

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها

وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

 

یارب روا مدار که بیگانگان کنند،

هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید!

 

روزی گره ز کار دلش باز می شود

قفلی که می کند همه شب ذکر  یا کلید!

 

بی شک کلید هست شریک گناه قفل

وقتی مسلم است برایش خطا،کلید

 

از قفل، با کلید،درست استفاده کن

کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید

 

یک عمر میتوان سخن از قفل یار گفت

پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟

 

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی

در ذهن آن کسی که نیفتاده جا،کلید

 

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم

چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید

 

تا وا کنم طلسم مضامین بکر را

کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید

 

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر

صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید!

 

صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند

تا صبح می دهد همه شان را شفا، کلید

 

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا

ای مظهر رفافت و مهر و وفا ،کلید!

 

افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من

کردم میان قفل مضامین بسا، کلید

 

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان

یارب عنایتی کن و بفرست ،شاکلید!

ناصر فیض

 

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان.من قصد دارم در این سایت به جمع آوری اشعار طنز از شاعران معاصر بپردازمو امیدوارم که شما نیز از ما حمایت کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا عملکرد این وبلاگ را می پسندید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 46
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 375
  • بازدید کلی : 5,565
  • کدهای اختصاصی

    كد موسيقي براي وبلاگ

    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا

    کد آمارگیر

    تماس با ما
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    کد جست و جوی گوگل پرتال جامع فرهنگی اطلاع رسانی راسخون