قرنها پيش توي جابلقا ميشد اغلب سر اتول دعوا
هيچ خطي نداشت قانوني يا روال درست و درموني
مد نبود هيچ تاكسيمتري درعوض بحث بود و بيمهري
داشت راننده از مسافر پاك دم به ساعت توقع ادراك
كه: چنين و چنان نكن مشدي شيشه را امتحان نكن مشدي!
شيشه بالابري كه ميبيني هست يك شيء لوكس و تزئيني
گر به آن ور رويد هي با زور زرت آن زود ميشود قمصور
صندليها اگر كه آنتيك است از كرامات اين ترافيك است
پس سر جدتان در اين ماشين در ترافيك بيخطر باشين!
تيغ بر سطح صندلي نزنيد ابر آن را ز داخلش نكنيد
غير از اينها كه گفته آمد، باز پشت هم قصه مينمود آغاز
كه: گرفتارم و چنان و چنين يا سر «مهر» رفتهام به اوين!
هم دمبخت، گل بهسر دارم هم قد و نيم قد پسر دارم
خرج و دخلم نميشود ميزان ميشود هي سبيلم آويزان
خرج تعمير گاردان و دينام پشت هم چالههاي ناهنگام...
الغرض، زين قبيل خواهش بيش داشت راننده از مسافر خويش
گريه زاري شخص راننده خاصه رانندههاي يكدنده
ختم ميشد به نرخ خون پدر نرخ يك كورس راه زودگذر!
گر مسافر صبور بود و غني فبها در جوامع مدني،
ور كم انصاف بود و بدبرخورد ميشد آخر ميانشان زد و خورد...
شكر ايزد كه اين مصيبتها بوده توي بلاد جابلقا!
ما نداريم مشكل از اين باب هست چون كار ما ز روی حساب
نه كسي اهل حقه و بامبول نه كسي چانه ميزند سر پول
تاكسيمتر حاضر و روشن توي گرما: كولر، تو سرما: فن
شيشه بالابرا: اتوماتيك درب صندوق عقب: پنوماتيك
زندگيها: مسالمت آميز هركس از حقخوري كند پرهيز
چون به تدبير «تاكسيراني» شد سرآمد برند ايراني
شد نكو فكر و گفته و رفتار «وقنا ربنا عذاب النار»
مرد رند