مشدي حسن، مرد سياسي شدي
اهل اصول ديپلماسي شدي
سيورساتت شده بحث و تفسير
نقل و نباتت شده بحث و تفسير
با تقي و امير و سام و خسرو
تو تاكسي و تو ايستگاه مترو
تو هركجا آدم زندهاي هست
يا محفل كسلكنندهاي هست
بد به حفاظت و حراست ميگي
لم ميدي و نقل سياست ميگي
سياست خارجه و داخله
حكومت مدينه فاضله
نظم نوين و چالش رواندا
مخالفان دولت اوگاندا
روابط جديد مصر و سودان
كنارهگيري اميرعمان
نرفتهاي هنوز تا ورامين
كنايه ميزني به چين و ماچين
با چشم بسته، تير درميكني
توهر چي اظهارنظر ميكني
از مد و سايز كفش آلندلون
تا به گشادي شكاف ازن
هرچي كه چشمت ديد و خواست،ميشي
يه روز «چپ»، يه روز «راست» ميشي
يه روز فكر جنگ با جهاني
يه روز اهل بحث و گفتماني
عينهو رنگ چشم آبجي اقدس
حزب و گروه تو نشد مشخص!
***
نوكر مشتيهاي لوطيصفت
مخلص آدمهاي بامعرفت
جون به فداي مردم صميمي
معرفت عتيقه و قديمي
قديمترها قاتله همصفت داشت
دزد سرگردنه معرفت داشت
دزده، زنها رو وارسي نميكرد
نگاه به ناموس كسي نميكرد
راحتي مردم اهميت داشت
آدم تو شهر و كوچه امنيت داشت
نبود واسه نيل به اين مقاصد
اداره اماكن و مفاسد
نه عامل تجاوز و مباشر
نه بوق بوق و چشمك و فلاشر
نه پارتی نه دختر فراري
نه دادگاه و عقد اضطراري
نه ارتباط «ميم – شين» و اصغر
نه امر معروف و نه نهي منكر
تو شهري كه خلاف، شصت فرمه
قدمزدن، خودش يه جور جرمه
شاكي بشي، ميري معطل ميشي
متهم رديف اول ميشي
خلاصه قصه اون قدر درامه
كه «ايدز» پيش دردمون زكامه!
****
قربون گرمابه و عشق و حالش
قربون دلاكه و مشت و مالش
اوستا بيا، اخم و اداتو عشقه
كيسه و ليف و سنگ پاتو عشقه
اوستاي دلاكي و مردكاري
يه چيز ميگم، ميخوام كه «نه» نياري
كيسه به دست و پاي عالم بكش
يهريزه سفت و سخت و محكم بكش
كيسه بكش تموم سينهها رو
ببر با كيسه، بغضو كينهها رو
مرزا نشون خوف و ترس و لرزه
كيسه بكش روهرچي خط و مرزه
چرا سياهه رنگ بيگناها؟
يه كاري كن سفيد بشن سياها
حرمت ناخدا پرستا بره
پينه پيشوني و دستا بره
عالمو از تلخي دردا بشور
غصه رو از چهره مردا بشور
دشمني و نفرت و جنگو پاك كن
اسلحه و توپ و تفنگو پاككن
از رو زمين تا آسمون هفتم
كيسه بكش رو دود آه مردم
وفا نكرده دست بيوفامون
يه عمره جز خطا، نرفته پامون
كيسه به دست بيوفامون بكش
يه خورده سنگ پا به پامون بكش
كيسه بكش به حال واحوالمون
به صفحه نامه اعمال مون
اگر كه راست كارته، چاكريم
وگرنه اصلاً ولمون كن بريم
****
قصه ما، قصهُ سوز و سازه
عزيزم اين رشته سرش درازه
خوب، مث پر يا پوچ يا طاق و جفت
اين جوريام نيست كه بشه جلدي گفت
بس كه زياده شرح جزئياتش
يه ماه ميشه صرف مقدماتش
دوست اياغي واسهمون نمونده
دل و دماغي واسهمون نمونده
وگرنه نقلش كه ملالي نبود
بابت «چيز» شم خيالي نبود
شكرخدا، خرجي نداره گفتن
چي بهتر از گفتن و گل شنفتن
يه نوبت اين ورا صفا بيارين
قدم رو تخم چشم ما بذارين
دوساعت اين جا بمونين چي ميشه؟
يه شب رو بد بگذرونين، چيميشه؟
بد كه مركب نميشه، عزيزم
يهشب كه صدشب نميشه، عزيزم
نم نداره شهري كه شط نداره
ديكته ننوشته غلط نداره
كنايه زيرلبي نباشه
خدمتتون بيادبي نباشه
خداگواهه نقل دريوزه نيست
نقل تعارفات هر روزه نيست
تو دل ما، اگرچه تنگنا هست
براي هركي توش بشينه، جا هست
تو هم بيا تو قلب ما صفا كن
برا خودت يه گوشه دست و پاكن
خداكنه حاجت تون رواشه
دست به خاكستر ميزنين، طلا شه
****
دنيا عجيب و بيدروپيكره
بپا كه شصت پاتتو چشمت نره
عروسكا عاشق پولت ميشن
دولا بشي سوار كولت ميشن
طالب عشق موندگاري عزيز
يه عمره بيخود سركاري عزيز
تو صحبت و حرف و كلوم عاشقن
اينا فقط تا لب بوم عاشقن
حتي اگر يه روزي پاش بيفته
اين قدشم جون تو حرف مفته
تب كني اينا كه بهت ور ميرن
هركدوم از يكطرفي درميرن
الان عزيز جون و نور چشمي
دو روز ديگه، چه كشكي و چه پشمي؟
يخت نگيره، باطلت ميكنن
اينا كه چسبيدن، ولت ميكنن
جون تو هيچ چي بارشون نيست عمو
وفا مفا توكارشون نيست عمو
اگر بيفتي توي چاله چوله
اينا ميرن اتل متلتوتوله
تا عسلي اينام برات زنبورن
به فوت ميآن به باد ميرن اينجورن
****
دوباره كار طنزمون به غم خورد
يه دفعه حالم از خودم به هم خورد
چقدر آه و ناله و دريغا
چقدر بدنوشتن از رفيقا
گلايه مثل آدماي ابله
اونم به اين تلخي و بيخودي... اه
بساطمون عين برنج شفته است
يكي دو روزه حالمون گرفته است
يكي يه چيزي گفت و مام گرفتيم
رومون سيا، حال شمام گرفتيم
جسارتاً شعرم اگه غمين بود
به قول خواجه خاطرم حزين بود
دعا كنين كه حالمون خوب بشه
تا شعرمون يه ريزه مرغوب بشه
ابوالفضل زرویی